شاينا شاينا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

ستاره هاى آسمون دل من

روز من

ريه هامو پر ميكنم از هواى امروز،چه هواى خوبيه،امروز آخه روز منه،چه عظمتى داره امروز كه تازه دو ساله ميفهم معنى اين روز رو مادر....ميدونستى بعد اومدنت وقتى مادر شدم يهو اين همه بزرگ شدم چجورى صاحب همه چيز شدم آخه شدى تاروپودم فرشته وجودم،وقتى ميدوم دنبالتو تو هم فرار ميكنى و ميرسى به بن بست سريع بغلت ميكنم زير گردن ظريفتو قلقلك ميدمو لپاتو محكم ميبوسم دوباره ميذارمت زمينو دنبالت ميكنم غرق قهقه هات ميشم از هميشه عاشقترت ميشم،چه وجودى دارى دختر....دو ساله تو كوچولو شدى معلم من بزرگ؟هر روز بهم درس مادرى ميدى؟تو اين كلاس درس معلمو شاگرد،خستگى واسه شاگرد ممنوعه هان؟اشك ممنوع،شكايت ممنوع،فقط خنده ،خنده و خنده...صداى خنده هات بايد بگذره از سقف خونمو...
17 ارديبهشت 1392

بالاخره بيست ماهه شدى

 مينويسم باز برات خانمى،از شيرينتر شدن روز به روزت،از حرفاى قشنگت ،كه مثلا همين چند لحظه پيش رفتى دراز كشيدى رو بالشتو گفتى سمانه بخوواااااب!!!بيا اينجااا!!!قربون حرف زدنت قربون تلاش زيبات واسه جمله بستنت،بابايى پاشوووو،مامان بده!!!يا امروز خونه ماماميح(مامان مليح)داشتى دور از چشمم تو آشپزخونه با زهرا كبريت بازى ميكردى يا به قول خودت تفَلُد(تولد)يهو زدى زير گريه كه البته به لطف قلدر بازيت زودى آروم شدى كه خانوم كبريتو انداخته رو شكمت و لباست سوراخ شده و شكم نازتو سوزونده كه همش راه ميريو ميگى:سلا تفلد داغ اوخ(زهرا كبريتو اتيش زد افتاد رو شكممو اوخ سوختم)يا اونروز داشتى با زهرا بازى ميكردى اونم همش سر به سرت ميذاشت يدفه سرش داد زدى:سَلا خَفَ ...
2 ارديبهشت 1392
1